این متن را به کمک راحیل عزیز نوشتم ازش ممنونم
پوچی بی حد و حصر چهاردیواری این کره ی خاکی تنها دلیلی که مرا وادار می کند به خود بقبولانم که این آدم ها هیچ اند. شاید من هم هیچ ام.آدم هایی که وقتی درست بنگری از یک تک سلولی کوچکترند ولی گمان می کنند از بزرگی شان در زمین نمی گنجند.آدم هایی که هر یک به فکر خویش اندو با توجه به موقعیتشان آدم های دیگر را مثال عروسکی بی روح می بینند که هر بار هر گونه بخواهند به آن ها رفتار کنند و این است زوال روح آدمی. چه بد است بازیچه بودن و بازیچه نداشتن. این گناه من است که نمیخواهم دیگران را بازیچه کنم و روح آن ها را به سخره گیرم؟ گمان می کردم این یک حسن است ولی فدا کردن خود برای آدم هایی که فقط به فکر خود و منافع خودند گناه است. رای این است:
گناه این است نه آن