این متن را به کمک راحیل عزیز نوشتم ازش ممنونم
پوچی بی حد و حصر چهاردیواری این کره ی خاکی تنها دلیلی که مرا وادار می کند به خود بقبولانم که این آدم ها هیچ اند. شاید من هم هیچ ام.آدم هایی که وقتی درست بنگری از یک تک سلولی کوچکترند ولی گمان می کنند از بزرگی شان در زمین نمی گنجند.آدم هایی که هر یک به فکر خویش اندو با توجه به موقعیتشان آدم های دیگر را مثال عروسکی بی روح می بینند که هر بار هر گونه بخواهند به آن ها رفتار کنند و این است زوال روح آدمی. چه بد است بازیچه بودن و بازیچه نداشتن. این گناه من است که نمیخواهم دیگران را بازیچه کنم و روح آن ها را به سخره گیرم؟ گمان می کردم این یک حسن است ولی فدا کردن خود برای آدم هایی که فقط به فکر خود و منافع خودند گناه است. رای این است:
گناه این است نه آن
دنیا دیوارهای بلند دارد و درهای بسته که دور تا دور زندگی را گرفته اند.
نمی شود از دیوارهای دنیا بالا رفت.
نمی شود سرک کشید و آن طرفش را دید.
اما همیشه نسیمی از آن طرف دیوار کنجکاوی آدم را قلقلک می دهد.
کاش این دیوارها پنجره داشت و کاش می شد گاهی به آن طرف نگاه کرد.
شاید هم پنجره ای هست و من نمی بینم. شاید هم پنجره اش زیادی بالاست و قد من نمی رسد.
با این دیوارها چه می شود کرد؟
می شود از دیوارها فاصله گرفت و قاطی زندگی شد و میشود اصلا فراموش کرد که دیواری هست و شاید می شود تیشه ای بر داشت و کند و کند.
شاید دریچه ای شاید شکافی شاید روزنی شاید....
دیوارهای دنیا بلند است و من گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
مثل بچه ی بازیگوشی که توپ کوچکش را از سر شیطنت به خانه ی همسایه می اندازد.
گاهی دلم را پرت می کنم آن طرف دیوار.
آن طرف حیاط خانه ی خداست.
و آن وقت هی در می زنم در می زنم در می زنم و می گویم دلم افتاده تو حیاط شما,میشود دلم را پس بدهید؟
کسی جوابم را نمی دهد.
کسی در را برایم باز نمی کند.
اما همیشه دستی دلم را می اندازد این طرف دیوار
همین....
و من این بازی را دوست دارم.
همین که دلم پرت می شود این طرف دیوار.
همین که....
من این بازی را ادامه می دهم
و آنقدر دلم را پرت می کنم
آنقدر دلم را پرت می کنم تا خسته شوند
تا دیگر دلم را پس ندهند
تا آن در را باز کنند و بگویند
بیا خودت دلت را بردار و برو
آن وقت من می روم و دیگر هم بر نمی گردم
من این بازی را ادامه می دهم...
کاش میشد در این دو روز زندگی در این دو روز زندگی بی رنگ بود
مثل آب مثل خاک اما افسوس و صد افسوس
که این گونه نیست و زندگیمان هزار رنگ است
و دستانمان آلوده به رنگها...
هرگز نمی توانید کسی را مجبور به دوست داشتن خود بکنید زیرا عشق و علاقه دیگران نسبت به شما آیینه ای از
کردار و اخلاق خود شماست
می دونستی اشک گاهی از لبخند با ارزش تره؟ چون لبخند رو به هر کسی می تونی هدیه کنی اما اشک رو فقط برای کسی می ریزی که نمی خوای از دستش
بدی
چه قدر سخته گل ارزوهات رو تو باغچه دیگری ببینی و هزار بار تو خودت بشکنی واون وقت بگی گلم باغچه نو مبارک
بهترین ملاک برای شناخت میزان عشق دو نفر به یکدیگر این است که
تصویر پیر شدن آنها درکنار یکدیگر هر دو را خوشحال کند
خوشبختی یعنی قلبت را بگشایی و احساسات مهر آمیزت را بروز دهی .»
انسان سه راه دارد: راه اول از اندیشه میگذرد،این والاترین راه است. راه دوم از تقلید میگذرد، این آسانترین راه است. و راه سوم از تجربه میگذرد، این تلخترین راه است
دل آدمها مثل یک جزیره دور افتادست ،اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره میزاره مهم نیست مهم اون کسیه که هیچوقت جزیره را ترک نکند
هرگز برای عاشق شدن، به دنبال باران و بهار و بابونه نباش. گاهی در انتهای خارهای یک کاکتوس به غنچه ای می رسی که ماه را بر لبانت می نشاند
یادمان باشد : که روز و روزگار خوش است و تنها دل من که دل نیست
اینگونه زندگی کنیم: ساده اما زیبا. مصمم اما بی خیال. متواضع اما سربلند. مهربان اما جدی. سبز اما بی ریا.
،
دلم گرفته ولی خموش می مانم.
زیرا کسی به فریاد دلم نخواهد اعتنایی کرد.
دلم گرفته ولی ناله نمی کنم.
زیرا به ناله کسی گوش نخواهد کرد.
دلم گرفته ولی ضجه نمی زنم.
زیرا به ضجه من کسی توجهی نخواهد کرد.
پس خموش می مانم و با سکوتم فریاد می زنم.فریادی از فرط دلتنگی و دلمردگی.
و دل خوشم که خدا فریادم را می شنود
ای خدا همه حرف خوب میزنند اما کی خوبه این وسط
من دیگه خسته شدم بس که چشام بارونیه
از دلم تا کی فضای غصه رو مهمونیه
من دیگه بسه برام تحمل این همه غم
بسه جنگ بی ثمر برای هر زیاد و کم
وقتی فایده ای نداره غصه خوردن واسه چی
واسه عشقای تو خالی ساده مردن واسه چی
نمیخوام چوب حراجی رو به قلبم بزنم
نمیخوام گناه بی عشقی بیفته گردنم
نمیخوام دربدر پیچ و خم این جاده شم
واسه آتیش همه یه هیزم آماده شم
یا یه موجود کباب، خالی پر افاده شم
وایسا دنیا وایسا دنیا من میخوام پیاده شم
همه حرف خوب میزنن اما کی خوبه این وسط
بد و خوبش به شما ما که رسیدیم ته خط
قربونت برم خدا چقدر غریبی رو زمین
آره دنیا ما نخواستیم دل و با خودت نبین
نمیخوام دربدر پیچ و خم این جاده شم
مدل شکستنهای خودم... هق... هق... خفه در گلو... اشکهایم سرازیر و صدایم خفه... شکست و باز دلداری دادم... باز مدلِ خودم...
وقتی دلم میگیره... وقتی میشکنه... جلوی آینه که میایستم... گریه میکنم و بعد... دستهایی هست که نوازشم میکند... دستهایی هست که اشکهایم را پاک میکند... دستهایی که گونهام را نوازش میدهد... کسی هست که میگوید: آرام... آرام... طفلکِ من... یه روز مییاد سحر میشه...