مرگ من پایانی است بر قصه تو من
وآغازی است بر غصه تو
من خود را از تو میگیرم تا دیگر
وجودی نباشد تا تو را موجود کنی
و قلبی تا برایت بگرید
و این آخرین انتقام است
......در انحنای تنهایی خویش ... بین ماندن و رفتن ... بین بودن و نبودن ... بین نیاز و استغنا ... بین خاموشی و فریاد ... رفتن را برمیگزینی !
حسی گنگ و نامفهوم با معنایی به وسعت اندوه تو را در بر می گیرد و بغضی خاموش گلویت را می فشارد. میشکنی ... میشکنی و از مرور خاطره ها خیس میشوی !
می دانی در زیر لایه های سکوت و فراموشی خواهی پوسید . می دانی در زیر لایه های سکوت و فراموشی
خواهی پوسید. می دانی در چشم این رگذران غریبه مهجور خواهی ماند. آری خوب می دانی که از خستگی حرف های بر دل مانده مچاله خواهی شد ... ولی رفتن را بر می گزینی.
می دانی دوباره باید پشت این حصارهای تودرتو خالی برای بودن تلاش کنی و باز با این روزمرگی بیهوده بجنگی اما رفتن را بر می گزینی!
می روی و سکوت پیشه می کنی و آنقدر غرق در این سکوت می شوی که می خواهی سکوتت را فریاد کنی! .... با تمام وجودت فریادکنی! .... با تار و پودت!
پس دوباره باز میگردی .... ولی می دانی آری خوب می دانی که سکوت را نمی توان فریاد زد.
و ای کاش کسی معنای این سکوت ا می فهمید!
چقدر دلم هوای آسمان کرده فرقی نمی کند ابری باشد یا ستاره باران دلم برای آسمان تنگ است
انگار باز حال و هوای دلم ابری شده گلویم از بغضی سنگین می سوزد
چشمهایم می خواهند ببارند ولی نمی گذارم مثل همیشه
این هم یکی دیگر از معایب بزرگ شدن است حالا آرزو دارم بتوانم کودکانه گریه کنم ولی افسوس...
دربیکران زندگی دوچیز افسـونـــم کــرد
آبــــــــــی آســمان وخدا
آبی آسمان را میبینم و میدانم که نیست
خدارا نمی بینم و میدانم که هست
میان همه ی جویها، که همراه همه ی رودها، به دریا سرازیر می شدند،جوی کوچکی هم بود که هیچ میل سرازیر شدن به دریا را نداشت.
وقتی سایر جوی ها پرسیدند چرا؟ گفت: من هر چند در مقابل عظمت دریا بسیار نا چیزو خوارم ! اما من ....
«گمنامی گم نشده» را بیشتر از «شهرت گم شده» دوست دارم ...
تمام سپاس از آن اوکه غیر از او هیچ کس را صدا
نمی کنم گیرم که دیگران را صدا کردم پاسخم را نمی دادند.
تمام سپاس از آن اوکه دلم به هیچ کس غیر او
خوش نیست گیرم که به دیگران دل خوش می کردم نا امیدم کردند.
تمام سپاس از آن اوکه کارهایم را خودش رو به راه
می کند و پیش اش عزیزم گیرم که امورم را وا می
گذاشت به این مردم خوارم می کردند.
تمام سپاس از آن اوکه به من نیازی نداشت ولی
گفت:دوستت دارم.
تمام سپاس از آن اوکه جوری با من صبوری می
کند که انگار هیچ کار سیاهی نکرده ام
پروردگار من، بهترین من است
بهترین چیزی که می شناسم
شایسته ترین کس برای پرستش
شایسته ترین کس برای سپاس
خدایا امروز می خواهم با تو از چیزی بگویم که تا به حال با تو نگفتم و
مثل سنگی بزرگ بر شانه هایم سنگینی می کند نمی دانم من در جهل خود گمراهم یا دیگران در جهل خویشتن..
هر چه بیشتر سعی میکنم خوب باشم بیشتر بد می بینم، هر چه بیشتر سعی
می کنم انسان باشم نا مردمی بیشتر می بینم، هر دستی را که با صداقت
جلو بردم با نیرنگ پاسخ دادند، هرچه بر خشم خود فایق آمدم بیشتر بر من چیره شدند، هرچه دلی نشکستم و دلی به دست آوردم
دلم را بیشتر شکستند، هر چه صبوری کردم آماج نیرنگ ها بر سرم
بیشتر بارید، هر چه سعی می کنم دنیا را زیبا ببینم دنیا با مردمانش در نظرم منفورتر جلوه میکند.
کاش می شد به سرزمینی رفت که احدی از بندگانت در آنجا نباشد تا باخود باشم و با تودریغا که زندگی بی مردمان با همه ی نا مردمی ها یشان امکان ندارد.
خدایا انسان بودن چه قدر سخت و دردناک است آنجا که باید دستی بگیری اما نتوانی آنجا که هر چه فریاد بر می آوری احدی نمی شنود و یا نمی .
آنجا که می دانی تمامی حقایق تلخ را خدایا بهای دانستن چه قدر سنگین است. حقایق چنان جلوه می کنند که دیگر فرصتی برای دیدن آراستگی ها باقی نمی ماند. والبته با دیدن این حقایق دیگر زیبایی، معنای خود را از دست می دهد آه، چه قدر دلخسته ام. کاش می شد همانند مجنونان به همه چیز خندید و همه چیز را ندید گرفت خوشا به حالشان که زندگی را همان طور که دوست دارند می بینند نه آن طور که مجبورشان کنند نمی دانم من اشتباه می بینم یا تمام این ها واقعیت دارد چنان فکرم مشوش است که دیگرخوب را از بد نمی توام مجزا کنم گاهی اوقات با خود می گویم شاید من اشتباه می کنم و عینک بد بینی بر چشم گذاشته ام.
دنیا زیبا است و مردمانش زیبا تر از آن . به راستی چنین است.
اما چرا من این گونه فکر می کنم؟؟؟
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن کسی است که
الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند و تو از او رسم محبت بیاموزی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست
بلکه گذاشتن سدی در برابر رودیست که از چشمانت جاری است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه پنهان کردن
قلبی است که به اسفناک ترین حالت شکسته است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن
شانه های محکمی است که بتوانی به آن تکیه کنی و از غم زندگی برایش اشک بریزی
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه ناتمام ماندن قشنگترین داستان زندگی است که مجبوری آخرش را با
جدایی به سرانجام برسانی.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه نداشتن یک همراه واقعیست که در سخت ترین شرایط همدم تو باشد.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه به دست فراموشی سپردن قشنگ ترین احساس زندگی است.
عمیق ترین درد زندگی مردن نیست بلکه یخ بستن وجود آدمها و بستن چشمهاست
خدایا تو بگو من چطور فقط عاشق توباشم
بگو چطور اسیر این دنیای مادی نشم
از عشق تو دم میزنم ولی هزاران بار دور ازتو هستم
عاشق تو خودش را درگیر دنیا نمی کنه
عاشق تو فقط تورا می بینه وابسته به قراردادهای دنیایی نیست عاشق تو
از نارسایی های مادی غمگین نیست ،
تورا دارد و بس و سیراب سیراب ازهمه چیز
اخه من کجا اینچنینم
دوست دارم تورا ،دوست دارم عاشق واقعی باشم
دم از عشق تو می زنم
ولی همچنان سرگردانم اسیر مسائل مادی هستم
ولی تا یه مشکلی پیش میاد کم میارم
کسی نیست
کمک کنه ؟
احسای تنهای
میکنم
تو کس بی کسونی تو همه کس منی
دیگه احتیاج به هیچ کس ندارم وبس
تنها تو حقیقتی هر چیزی غیر از تو
عاری از حقیقته